پارت شصت و چهارم :

پروانه بازویش را کمی عقب کشید.آستین پیراهنش که شبیه به یک گل رز و پف کرده بود فقط قسمت زیر بغلش را می پوشاند.
مرد سرش را تا کنار گوش پروانه پایین آورد وبا لحن آرامی گفت:
_امیدوارم از بی ادبی من رنجیده خاطر نشید.فقط باید این مردک بی ادب رو دَک کنیم.
بعد صاف ایستاد وروبه مرد گفت:
_بهتره بری پی کارت ومزاحم نشی.
مرد انگار هوشیاری‌اش سرجایش آمده بود.عقب عقب رفت ودر برابر هیبت م

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۳۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی عالی خیلی ممنون فرگل جونم ❤️💋

    ۳ ماه پیش
  • پرنیا

    00

    مرسی فرگل جان 🌱🌱🤍🤍

    ۵ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    خواهشم جانم💚

    ۴ ماه پیش
  • هانا

    00

    ممنون عزیزم مثل همیشه عالی

    ۵ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    ممنون از لطف تو🤍🥹

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.